سه تایی ها

۱.سر سفره می خواست دوغ بخوره.گفتم نمیشه این ماله بعد از غذاست. گفت :نه این دوغ ماله خودمه ۲.محمدطاها امتحانش رو خیلی خوب داده بود و باباش برگه امتحانیش رو نگاه می کردند و با خوشحالی تشویقش میکردند. محمدعلی اومد وگفت:من کشیدم.

من تصمیم داشتم فاطمه رو برای اینکه اذیت نشه حتی پیش ۱ هم نفرستم.اما خودش عاشق مدرسه رفتن بود. روز اولی که محمدطاها میرفت کلاس اول فاطمه رو هم با خودم بردم.وقتی می خواستم از مدرسه بیام خونه،فاطمه هم می خواست پیش محمدطاها بمونه.فقط چون گفتم اینجا مدرسه پسرونه اس راضی شد بیادبیرون. توی راه که داشتیم میومدیم خونه ،یه مهد سر کوچه مون بود اونهام روز اولشون بود وبچه ها سر صف بودند وجشن روز اولشون بود و بادکنک و شکلات و ... .فاطمه ی ۳ ساله هم خودش به زور رفت توی یکی از صف ها ایستاد و به زور رفت توی مهد. به مدیر گفتم آخه فقط ۳سالشه.گفتند اشکالی نداره ما برای ۳ساله ها آموزش مخصوصرخودشون داریم وبهشون سخت نمیگیریم. نشستم پشت کلاس گفتم حالا بعد یه ساع...

تو اون سفر جای بابا خیلی خالی بود چون کار داشتند نتونستند بیان ولی ما با بابایی و مامانجان رفتیم.به جز نبودن بابا کنارمون خیلی خیلی خوش گذشت   ...

۱.به محمد طاها گفتم عکس لباسهات که ریخته این وسط رو برای معلمتون میفرسم. گفت:ابروی بچه خودت رو میبری به من چه ۲.گفتم به خانومتون میگم شب رو تخت خودت نمی خوابی گفت:مگه خودت به من نمیگی حرفهای خونه رو به کسی بیرون خونه نگو . ۳.امتحان ریاضیش رو خیلی خوب داده بود فقط یک سوال کوچیک داشت.گفتم این همون سواله که خیلی باهات کار کردم گفت:پس نتیجه میگیریم که دیگه زیاد نباید تمرین کنم.

به فاطمه که برای حمام رفتن تنبلی میکرد گفتم حسنی میای بریم حموم گفت نه نمیام نه نمیام.الاغ خوب و نازنین یک کم به من سواری میدی

تابستون ۹۷ محمدطاها رو برای اولین بار کلاس آموزشی شنا نوشتیم و به علت علاقه واستعداد زیادش دوره بعدش رو هم به صورت فشرده دوباره رفت و مربیش هم خیلی ازش راضی بود. ...

بعد از پایان جشن پایان سال پیش دبستانی۱ رویای رنگی سال ۹۶_۹۷فاطمه اصلا حاضر نبود از معلمشون جدا بشه وچسبیده بود به خاله مولود وبا گریه اصلا از خاله جدا نمی شد تا جایی که خاله مجبور شد بیاد سوار ماشین بشه . ...