اولین پیش دبستانی فاطمه از۳سالگی
من تصمیم داشتم فاطمه رو برای اینکه اذیت نشه حتی پیش ۱ هم نفرستم.اما خودش عاشق مدرسه رفتن بود.
روز اولی که محمدطاها میرفت کلاس اول فاطمه رو هم با خودم بردم.وقتی می خواستم از مدرسه بیام خونه،فاطمه هم می خواست پیش محمدطاها بمونه.فقط چون گفتم اینجا مدرسه پسرونه اس راضی شد بیادبیرون.
توی راه که داشتیم میومدیم خونه ،یه مهد سر کوچه مون بود اونهام روز اولشون بود وبچه ها سر صف بودند وجشن روز اولشون بود و بادکنک و شکلات و ... .فاطمه ی ۳ ساله هم خودش به زور رفت توی یکی از صف ها ایستاد و به زور رفت توی مهد.
به مدیر گفتم آخه فقط ۳سالشه.گفتند اشکالی نداره ما برای ۳ساله ها آموزش مخصوصرخودشون داریم وبهشون سخت نمیگیریم.
نشستم پشت کلاس گفتم حالا بعد یه ساعت برمیگرده پیشم ولی تا ساعت ۱۱خبری نشد.گفتم میرم خونه ناهار بپزم و بیام و اگه سراغ من رو گرفت بهم زنگ بزنید تا زود بیام ولی تا آخرین لحظه با شادی سر کلاس موند.
بازم من ثبت نامش نکردم گفتم شاید فقط چند روز این طور باشه ولی هر روز زودتر از محمد طاها آماده می شد که بره.بعد از چند روز مهد گفت لولزم التحریرش رو براش بگیرید چون بچه های دیگه دارن اون نداره ناراحت میشه.وهفته بعد هم فرمش رو گرفتیم وهفته بعد هم ثبت نامش رو قطعی کردیم.
تا روز آخر سال با علاقه هر روز مهدش رو رفت دختر گل مامان.حتی صبح ها که محمد طاها نیم ساعت زودتر میرفت مدرسه تمام این نیم ساعت گریه می کرد که منم می خوام برم.هرچقدرهم توضیح میدادم حالا زوده باید نیم ساعت دیگه بری فایده نداشت واغلب خیلی زودتر از همه میرفت مهد.
عزیز مامانه این دختر گلم
پیش دبستانی انوشا شعبه ۲
روز اولی که محمدطاها میرفت کلاس اول فاطمه رو هم با خودم بردم.وقتی می خواستم از مدرسه بیام خونه،فاطمه هم می خواست پیش محمدطاها بمونه.فقط چون گفتم اینجا مدرسه پسرونه اس راضی شد بیادبیرون.
توی راه که داشتیم میومدیم خونه ،یه مهد سر کوچه مون بود اونهام روز اولشون بود وبچه ها سر صف بودند وجشن روز اولشون بود و بادکنک و شکلات و ... .فاطمه ی ۳ ساله هم خودش به زور رفت توی یکی از صف ها ایستاد و به زور رفت توی مهد.
به مدیر گفتم آخه فقط ۳سالشه.گفتند اشکالی نداره ما برای ۳ساله ها آموزش مخصوصرخودشون داریم وبهشون سخت نمیگیریم.
نشستم پشت کلاس گفتم حالا بعد یه ساعت برمیگرده پیشم ولی تا ساعت ۱۱خبری نشد.گفتم میرم خونه ناهار بپزم و بیام و اگه سراغ من رو گرفت بهم زنگ بزنید تا زود بیام ولی تا آخرین لحظه با شادی سر کلاس موند.
بازم من ثبت نامش نکردم گفتم شاید فقط چند روز این طور باشه ولی هر روز زودتر از محمد طاها آماده می شد که بره.بعد از چند روز مهد گفت لولزم التحریرش رو براش بگیرید چون بچه های دیگه دارن اون نداره ناراحت میشه.وهفته بعد هم فرمش رو گرفتیم وهفته بعد هم ثبت نامش رو قطعی کردیم.
تا روز آخر سال با علاقه هر روز مهدش رو رفت دختر گل مامان.حتی صبح ها که محمد طاها نیم ساعت زودتر میرفت مدرسه تمام این نیم ساعت گریه می کرد که منم می خوام برم.هرچقدرهم توضیح میدادم حالا زوده باید نیم ساعت دیگه بری فایده نداشت واغلب خیلی زودتر از همه میرفت مهد.
عزیز مامانه این دختر گلم
پیش دبستانی انوشا شعبه ۲
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی